جانباز بزرگوار شکوری

 

 
آیا شهدا انتخاب شده بودند؟

آیا شهدا انتخاب شده بودند؟ (خاطره‌ای از جانباز شکوری)

کد اطلاعیه: 1099397
تاریخ ثبت: ۱۳۹۳/۰۶/۲۹
تعداد بازدید:82
این خاطره مربوط به 2 سال بعد از حضورم در جبهه یعنی اسفند 63 می شود که ناخودآگاه این سئوال برایم پیش آمده بود که آیا شهدا انتخاب شده هستند یا نه؟ بالاخره جنگی است و یک عده ای شهید می‌شوند وعده‌ای هم اسیر و مجروح، اینکه چرا این سئوال پیش امد از انجا بود که در جبهه روحانیون به ما می‌گفتند که اگر رزمنده نیت کند به جبهه برود فلان اجر را دارد اگر به جبهه برود بهمان اجر، اگر اولین قطره خونش بریزد تمام
 
گناهانش بخشیده می شود و ... ، از یک طرف می دیدیم که رزمنده‌ای در بسیاری از عملیات ها بوده خیلی هم مواظب سلامتی خودشان نبودند و اتفاقی هم برایشان نمی‌افتاد ولی یک بسیجی از فلان جای کشور آمده در اولین عملیات شهید می‌شود بعد با خودمان می گفتیم الان این از اون یکی بهتر بود که خدا این را انتخاب کرد؟ باورش کمی برایمان سخت بود نکند انتخابی نیست بالاخره جنگ است و طبیعت جنگ این است بالاخره یکی کشته می شود یکی مجروح یکی اسیر. این سئوال را از چند روحانی در منطقه کردم منتها جواب قانع کننده نگرفتم با خودم گفتم باشد یکی از علمای بنام و یا یکی از مسئولین که آمد می پرسم.
 

در عملیات بدر انتهای جاده خندق عراقیها مقاومت می کردند و قصد داشتیم آنجا را بگیریم. عصر بود عراقیها کمی عقب رفته بودند و ما می خواستیم برویم جلو که اول اذان رسیدیم به سنگری که رویش باز بود و دیدم عده ای در حال نماز خواندن هستند گفتم بروم اینجا نمازم را بخوانم داخل سنگر شدم همینکه برای نماز قامت بستم گویی صدها نفر می‌گویند "زود از اینجا برو" دائم به قلبم الهام می‌شد که باید از اینجا بری به حدی که نماز معمولی‌ام را نتوانستم بخوانم در حالیکه رسم بود در جبهه نماز همراه با تعقیبات و اذکار، خصوصا وقتی با مرگ مواجه بودیم. کسی پشت سرهم به قلبم نهیب می زد که زود باش از اینجا برو بیرون نماز که تمام شد بدون گفتن ذکر و ... به در سنگر نگاه کردم دیدم یک بسیجی منتظر است جا خالی بشود، من بلند شدم ایشان آمد جای من. به خاطر همان نهیب بند پوتین نبسته با عجله از سنگر بیرون آمدم و هنوز دو متر از در سنگر دور نشده بودم که صدای سوت خمپاره‌ای آمد و فکر کردم این دارد می آید که به سر من بخورد صدای مهیبی کرد و فکر کردم تکه پاره شدم گردوخاک که خوابید بلند شدم دیدم دست و پایم سالم است برگشتم ببینم کجا خورد داخل سنگر نماز را که نگاه کردم دیدم درست خورده وسط سنگر و همه شهید شده بودند. انتخاب یعنی همین دیگه. مرا با ترفندی از آنجا بیرون کنند و احتمالا او را هم با یک طرح و برنامه‌ای به آنجا بکشانند. اینجا بود که جواب سئوالم را گرفتم.
 

 

IMG_5463

DSC_2365

IMG_5463

برگرفته از سایت جانبازان مشهد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 4 آذر 1394برچسب:جانبازان مرکز توانبخشی امام خمینی مشهد مقدس,, | 19:4 | نويسنده : یه بنده ی خدا |

.


get